سبک زندگی شهدا
شهید حاج احمد کاظمی
از بیت المال خرج نکنیم
خیلی کم پیش می آمد بچه هایش را همراه خود بیاورد. آنروز ظاهرا خانواده حاجی جایی رفته بودند و او مجبور شده بود محمد مهدی را با خود بیاورد. از صبح که آمد خودش رفت جلسه و محمد مهدی را پیش ما گذاشت.
جلسه که تمام شد مقداری موز اضافه آمده بود . یکی را به محمد مهدی دادم تا لااقل از او نیز پذیرایی کرده باشم . نمی دانم چه کاری داشت که مرا احضار کرده بود . محمد مهدی هم پشت سر من وارد دفتر شده بود . وقتی بچه اش را دید چهره اش بر افروخته شد ،طوری که تا حالا او را اینقدر عصبانی ندیده بودم . با صدای بلند گفت :کی به شما گفت به او موز بدهید . گفتم :این بچه صبح تا حال چیزی نخورده بود یه موز که بیشتر به او ندادم تازه از سهم خودم هم بوده . نگذاشت صحبتم تمام بشه دستش را در جیبش کرد و هزار تومانم به من داد و گفت :همین حالا می روی و جای آن موز را می خری و می گذاری . البته بجای یک موز یک کیلو.