حکایت خوبان
22 تیر 1392 توسط روحانی راد
یکی از اهل علم حاجتی داشته و مدتها به حرم می رفته و توسل می کرد، تا اینکه روزی ،عربی را میبیند که وارد حرم شد و عرض حاجت کردفورآً همانجا حاجتش برآورده شد؛از این رو ،خیلی ناراحت شد و با حالت قهر از آنجا بیرون رفت و تصمیم گرفت از عراق برود؛ خادم شیخ انصاری نزد او آمد و او را به نزد شیخ فرا خواند و او به خدمت شیخ شرفیاب شد ؛و سرانجام بعد از آنکه شیخ،حوایج او (هزینه حج،منزل و عیال )را برآورد ،به او فرمود:«شما نگاه نکنید به این مردم .اینها را اینطور عادت داده اند؛اما شماها اگر خواستید حاجت تان برآورده شود بر خشوع و خضوع خود در نماز بیفزایید.کانَ به این احوج (نیازمند تر )هستید.