ای پدر سرزمین آفتاب،بر قلب ظلمت زده این عاشق بتاب!!!!!
17 خرداد 1393 توسط روحانی راد
قدم ،قدم ،با پای دل به حریم مقدست می آیم ،اگرچه حرمت نان و نمک خوان رافتت را نگه نداشته ام و در پس هر قول ،عهدی شکسته ام.اما دلخوشم که ضامن آهوانی گشته که زمزمه شان عاشقی بود،گرچه با تمام گناهانم کبوترانه شدن برایم قدری زود است ،اما کاش خاک پای زائرانت بودم،جواب سلامم را می دهی اگرچه لایق شنیدنش نیستم ،باز قلبم را منقلب کردهای و اذن دخول به حرمت را دادهای جانم به قربانت!
قدم قدم می آیم و نزدیک تر می شوم ،چشانم را دخیل نگاه مهربانت میکنم و با دستانم اشک پنجره فولاد را پاک می کنم .
زائرانت چقدر بارانی اند!!!
آری توسل چشمانم و باران قلبم مرا وا می دارد تا از شما آفتاب محبتتان راطلب کنم.
با کوله بار اجابت رهسپار دیار خویش می شوم و همچنان در عشق شما می سوزم .